آزادگی
چهارشنبه, ۱۴ مرداد ۱۳۹۴، ۰۲:۴۵ ب.ظ
پشه ای در استکان آمد فرود
تا بنوشد آنچه وا پس مانده بود
کودکی-از شیطنت- بازی کنان،
بست با دستش دهان استکان!
پشه دیگر طعمه اش را لب نزد
جست تا از دام کودک وا رهد
خشک لب،میگشت،حیران،راه جو
زیر و بالا،بسته هر سو راه او
روزنی میجست در دیوار و در
تا به آزادی رسد بار دگر
هر چه بر جست تکاپو می فزود
راه بیرون رفتن از چاهش نبود
آنقدر کوبید بر دیوار سر
تا فرو افتاد خونین بال و پر
جان گرامی بودو آن نعمت لذیذ
لیک آزادی گرامی تر،عزیز
*استاد فریدون مشیری*
- ۹۴/۰۵/۱۴