انسان دو نوع معلم دارد، آموزگار و روزگار هرچه با شیرینی از اولی نیاموزی دومی با تلخی به تو می آموزد...
به مادر قول داده بود بر می گردد چشم مادر که به استخوان های بی جمجمه افتاد لبخند تلخی زد و گفت : بچه م سرش می رفت ولی قولش نمی رفت …
همه چشم اندازها وقتی زیباست که نمره ی عینک مهربانی شما 20 باشد ...
زندگی را دوربزن
و آن گاه که برتارک بلندترین قله هارسیدی
لبخند خود را نثار تمام سنگریزه هایی کن که پاهایت راخراشیدند...
روزهای رفته
به چوب کبریت های سوخته می مانند
جمع آوری شده در قوطی خویش
هر کاری می خواهی بکن
آن ها دوباره روشن نمی شوند
و روزی سیاهی آن ها دستت را آلوده می کند
روزهای چوبی ات را باید از همان آغاز
بیهوده نمی سوزاندی...
کاش بجای این همه باشگاه زیبایی اندام,یک باشگاه زیبایی افکار هم داشتیم
مشکل امروز ما اندام ها نیستند,افکارها هستند...
انشتین میگه : اگر کسی احساس کند که در زندگی اش هیچ اشتباهی را مرتکب نشده، به این معناست که هیچ تلاشی در زندگی خود نکرده است...
مادرم پیامبری است با زنبیلی پر از معجزه یادم نمی رود در اولین سوزِ زمستانی ، النگویش را به بخاری تبدیل کرد...
حالم را پرسیدند,گفتم رو به راهم! نمی دانند رو به راهی هستم که تو رفته ای